۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

چایخانه سنتی فرزندم رجب


 


برای دیدن رجب راه درازی رفتیم. اما او نبود و کمی پیش از ما به تهران برگشته بود. این عکس را مادر رجب از من گرفته است.

۱۱ نظر:

  1. منظورتون واصح نیست .می خواهید دور هم جمع شیم یااینکه عکسمون رو بفرستیم

    پاسخحذف
  2. ننه
    اينكه مشترك گراميه!!

    پاسخحذف
  3. cheqad moohat rikhte nane


    pas ras raasi rafte boodi safar nane

    پاسخحذف
  4. ما/در ایران عزیز
    با هیچ دختر بچه ای
    همکلاسی نبوده ایم
    و پلیسهای زن
    زیاد ندیده ایم



    ***



    چند سالی پیش از این
    در کشور کوچک همسایه
    ـ کشور دوست و برادر ـ
    زنی که چشمان زیبایی داشت
    و هفت تیرش را
    به کمر باریکش بسته بود
    به من فرمان ایست داد
    چند سالی می شود که
    قلبم ایستاد



    ***



    مرد
    از پشت تفنگ
    همه چیز را
    زیر نظر داشت
    لعبتان حور
    لعبتان غلمان
    ما فکر می کردیم
    او هرگز
    تیری در بهشت
    شلیک نمی کند



    ***



    زندگی
    ابتدای مرگ است
    با تو زندگی نخواهم کرد



    ***




    من روی صندلی نبودم / کسی روی صندلی تیغ کشیده بود

    من نبودم / ابر صندلی بیرون زده بود

    داشت گریه می کرد

    پاسخحذف
  5. فرزندم حبیب
    خیلی خندیدم .راستی این شعر رو خودت تنهایی سروده بودی؟منکه معنی اش رو نفهمیدم (خنگم دیگه).قربون دستت یک ایمیل دیگه بزن معنی اش رو هم بنویس!

    پاسخحذف
  6. بنظرم حکیم ابوالقاسم فردوسی هم اهل فال بوده .به این بیت توجه کنید:
    بسی رنج بردم در این سال سی
    عجم زنده کردم بدین پارسی
    بنظر شما قهوه این فنجون رو چه کسی خورده بوده؟

    پاسخحذف
  7. با طنز داستان ظهور یک معجزه از اغاز........1 بروزم منتظر هستم

    پاسخحذف